با تنی چند از مریدان میرفتمی. یکی از مریدان را در جمع ندیدم.
جویای حالش شدم.
مریدی گفت: برویم منزلش حال وی را جویا شویم.
همه با هم راهی منزل وی شدیم و در زدیم.
وی با زیرشلواری پاچه کوتاه در را باز کرد.
وی: استاد شنگولالعلما. شما اینجا چه میکنید؟ دستور میدادید من خویشتن خویش را با پس گردنی خدمتان میآوردم.
من: ای وی! بقیهی زیرشلواریات کجا رفته است؟ گویا رفتهای جوج و نوشابه با شلوارک زدهای؟
وی: نفرمایید استاد. مقداری از پاچهام را به مادرم انفاق کردم تا برای دستگیرهی قابلمه استفاده بنماید.
من: چون توانستی چون کنی و از زیرشلواری که هویت توست بگذری و انفاق کنی؟
وی: شما خود گفتید سه دسته حب داریم و من خواستم به گونهای از حب اعلی برسم.
من: بر ما انواع حب را روشن بنمای. یک عده از مریدان در کلاس حضور نداشتند.
وی: یک عدهای یستحبون یعنی حب شدید دنیا و ترجیح دنیا بر آخرت دارند. یستحبون باب استفعال، شدت را میرساند. حب شدید دنیا مثلا حب شدید مقام یا خانه یا اتول یا فرزند یا حزب یا گرفتاری میآورد. مثلا آنچنان به خانهی پدری علاقه دارد که با وجود جوانان مجرد فامیل، مانع تقسیم ارث میشود. یا آنچنان به مقامی علاقه دارد که در انتخابات هر دروغی را برای رسیدن به مقام میگوید. زبیر از یاران بسیار خوب پیامبر(ص) که حتی میتوانست به مقام ابوذر و سلمان برسد به خاطر حب فرزند از راه به در شد. حب شدید شوهر مانع رفتن او به جهاد میشود. یا حب شدید زن باعث میشود، مانع پوشش بد او نشود و
الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ (ابراهیم3) همانان که زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند و مانع راه خدا مىشوند و میخواهند آن را منحرف کنند. آنانند که در گمراهى دور و درازى هستند. (ابراهیم3) حب شدید دنیا دو مرحله خطرناک بعدش را به دنبال دارد. یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ و همچنین یَبْغُونَها عِوَجاً. هم مانع راه خدا میشوند در درون خود و بعد دیگران و هم آن را عوج میکنند. عوج یعنی راه راست را با انواع روشها کج میکنند. یعنی تئوریسازی راه کج. خیلی تئوی و علمی گناه را توجیه میکند و حلال را حرام میکند.
گروه دوم به صورت معقول حب دنیا دارند. وَ قَالَ ع النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا وَ لَا یُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ. على علیه السّلام فرمودند: مردم فرزندان دنیا میباشند و کسى را به خاطر دوستى مادرش سرزنش نمیکنند.(حکمت295 نهجالبلاغه)
گروه سوم: ابرار هستند. آنچه را دوست دارند، انفاق میکند.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ (آلعمران92) هرگز به نیکوکارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و از هر چه انفاق کنید قطعاً خدا بدان داناست. (آلعمران92)
ثروتمند بیانفاق فقیر است. و ثروتمند خوشگذارن کور است. برای همین توصیه شده با خوشگذران زیاد نگردیم. و قانع در مصرف باشیم، نه قانع در تولید، تا آزاد و رها زندگی کنیم.
على(ع): اى مردم مال دنیا و لذت آن، وبا میآورد. از آن اجتناب کنید. اگر از آن دل ببرید گواراتر است تا اینکه به آن اطمینان پیدا کنید. اگر در دنیا به اندازه احتیاج مال پیدا کنید بهتر است از اینکه ثروت زیاد بدست آورید. کسانى که در دنیا مال زیاد بدست آورند گرفتار فقر میشوند، و هر کس قناعت کند آسایش پیدا میکند، هر کس از زیبائىهاى آن خوشش بیاید و گول بخورد، کور مىشود. (بحار الانوار،ج2،ص578)
وی: استاد من نیز با اینکه زیرشلواری خویش را بسیار دوست داشتم پاچهاش را انفاق کردم.
من: احسنت. چون توانستی از پاچهی زیرشلورای خود بگذری تو را کلهپاچه مهمان مینمایم.
وی: ولی استاد هرچه از نامزدم میخواهم مثل حضرت زهرا(س) که لباس عروسی خود را انفاق کرد، او هم از لباس عروسی پوشیدن بگذرد، نمیگذرد. هر چه میگویم به جای خریدن لباس عروسی، پولش را انفاق کنیم، قبول نمیکند.
من: همین الان خود تو سه گروه را توضیح دادی. گروه یستحبون، گروه حب معقول و گروه ابرار. خب نامزد تو در گروه دوم است. اگر بخواهی به زور او را از گروه دو بیاوری گروه ابرار، باعث میشود او عقدهای شود. نه تنها به مقام ابرار نمیرسد بلکه از ابرار بدش میآید. جملهای که میخواهم بگوم تکبیر دارد.
انسانها را در همان گروه و همانطوری که هستند بپذیر. ظرفیتشناس باش و بعد با احادیث و قرآن و . فرهنگ سازی کن، ظرفیتسازی کن تا بالاتر بیایند. تغییر یک درجه یک درجه است و سالها زمان میبرد. اگر به جای فرهنگسازی از زور استفاده کنی ظرفیتسوزی میکنی و عقدهای میشوند.
فرهنگسازی ظرفیتسازی است و کار زوری ظرفیتسوزی. البته در حقالناس و بیتالمال و ظلم جمعی و پایمالی حقوق اجتماعی و . قانون و زور وجود دارد.
همگان تکبیر گفتند.
وی: استاد اینکه میگویید دیگران را در همان درجهای که هستند بپذیر آیهای هم دارید؟
من و استادالعلما در راه میرفتیم که ناگهان گروهی از مغولان به سمت ما حمله کردند و توسط آنها محاصره شدیم.
استادالعلما: حالا به نظرت چه کار کنیم؟
آهسته گفتم: استاد! جیغ بزنیم؟
استادالعلما: خجالت بکش.
من: نه استاد فکر بد نکنید. جیغ بزنیم و موهای هم را بکشیم، فکر کنند ما دیوانه هستیم. مثل بهلول که همه فکر میکردند دیوانه است و کسی با او کار نداشت.
استادالعلما: جلوی خوانندگان زشت است.
من: استاد! یا مرگ یا جیغ.
ناگهان استاد موهای مرا گرفت و من هم موهای استاد را.
من: استاد یواش بکش. خیلی بدی.
بعد ناگهان فرماندهی مغولان گفت: آیا شما استادالعلما هستید؟
من و استاد از حرکت ایستادیم و دستها را انداختیم و موهایمان را صاف کردیم.
استادالعلما آهسته گفت: ای بر پدرت
من: ای بر پدرم چه؟
استادالعلما: ای بر پدرت درود و دو صد بدرود. باز خوب شد جیغ نزنیدیم.
بعد استاد بلند گفت: من خودم هستم. بفرمایید.
فرمانده: مشکلی برای دو پسر رئیس ما پیش آمده است. از شما میخواهیم با نصیحتهایتان آن دو را به حالت عادی برگردانید.
استادالعلما: مشکل چیست؟
فرمانده: یکی از پسران عاشق لیلا نامی شده بود. برادر او بیخبر از این عشق، به خواستگاری لیلا رفت و با او ازدواج کرد. حال هر دو دیوانه شدهاند. یکی از فراق لیلا و دیگری که ازدواج کرده از اذیتهای لیلا.
استادالعلما: انشاءالله اگر بتوانم کمک میکنم.
وقتی به آنجا رسیدیم. یک بلندگو وجود داشت و جمعیتی که منتظر سخنرانی استاد بودند. دو پسر هم در جایگاه مخصوص خودشان نشسته بودند.
من: استاد من میتوانم سخنرانی کنم؟ من خیلی بلندگو دوست میدارم لطفا اجازه دهید.
استادالعلما: باشد. خرابکاری نکنیها.
من: باشد.
پشت بلندگو رفتم و گفتم: سلام دوستان. نه دوستان نه. چرا نه. سلام دوستان دیگه. بله درست است سلام دوستان.
بعد ناگهان مراقب آمد یک پس کلهای به من زد.
من: ای بابا تو مال داستان قبل هستی. عجب گیری کردیما. اینان همه مَردند. سلام دوستان اشکال ندارد.
مراقب: این را زدم که حواست به دکمهی بلندگو باشد.
دوباره بلند گفتم: سلام دوستان. عشق زمینی وجود ندارد.
ناگهان همه مغولان همه با هم از جایشان بلند شدند. من هول شدم بلندگو از دستم افتاد. و رفت لای چوبهای کف صحنه گیر کرد.
هر چه زور میزدم بلندگو در نمیآمد.
همه مغولان تیر داخل کمان گذاشتند، در همین هنگام استاد یک پرش نینجاگونه کرد و روی صحنه آمد و بلند داد زد و گفت: او راست میگوید عشق زمینی وجود ندارد. بگذارید من توضیح دهم.
در دانشگاه گوتانگوشیسانگمانگ داشتم برای خود همی راه میرفتم که تنی چند از بانوان مرا شناختند و به زور مرا وارد سالن همایش کردند تا سخنرانی کنم.
پشت بلندگو رفتم و بلند داد زدم دوستان توجه کنید.
مراقب به سمت من حرکت کرد و با مشت آنچنان به پس کلهام زد که با کله رفتم اندرون میز.
مراقب: حتما میخواهی بپرسی چرا؟
من: آری.
مراقب: آخر این بانوان محترم دوستان تو هستند؟ نه واقعا میخواهم بدانم اینان دوستان شمایند که میگویید دوستان توجه کنید.
من: بر من ببخشایید.
بلندگو را سرجایش درست کردم گفتم: لطفا به من توجه کنید حرفهای مهمی میخواهم بزنم.
بعد که همه توجه کردند، گفتم:
بهشت زیرپای بانوی کارمند با ساعت کاری زیاد نیست.
بهشت زیر پای بانوی قهرمان جهان نیست.
بهشت زیر پای بانوی پولدار زیبارو نیست.
بهشت زیر پای بانوی قویتر از مردان نیست.
بهشت زیر پای مادران هم نیست.
در همین هنگام ناگهان بلندگو قطع شد.
همه بانوان از جایشان بلند شدند. سکوت عجیبی همه جا را فرا گرفته بود.
در مطلب زیر قانتات را گفتم که دو مدل ترجمه کنیم دو مدل زندگی کاملا متفاوت تولید میکند. حالا دو کلمه دیگرمیخواهم بگویم.
آیاتش را ننوشتم فقط آدرس دادم برای تحقیق. شاید یه کم پیچیده به نظر بیاد. و در حوصله همه نگنجد. اما شاید به شما کمک کند تصورتون از دو کلمه در قرآن عوض شود و بگویید عجب. چه نکات پنهانی
مطلبی که در اینجا گفته میشود فقط و فقط یک نظریه است ممکن است درست باشد و ممکن است کاملا و بالکل اشتباه باشد. و این نظریه را باید یک مرجع تقلید و نه حتی یک معمولی بررسی کند. نه من که اصلا درسش را هم نخواندهام.
نظر من این است که امام زمان(عج) میآیند و بر اساس قرآن حرف میزنند اما ما چون از قرآن فاصله داریم فکر میکنیم علم جدیدی است.
امام زمان(عج) چند کلمه را معنی میکنند و سیستم بهزیستی بالکل عوض میشود.
فرض کنیم دور از جان شما و من، اجاق یا بخاری یا شومینهی من کور است و بچهدار نمیشوم. چه خاکی باید توی سرم بریزم؟ خاک جواب نمیدهد باید بتن با قدرت مقاومت بالا به سرم بریزم.
یا باید بروم مثلا زن دوم بگیرم که لینچان و بروسلی با هم میآیند و مرا از وسط به دو نیم تقسیم میکنند و زندگی میپاشد به در و دیوار در این زمان یا باید بروم توی یکی از این روستاها یک زنی که چهل و پنج تا بچه دارد و فقیر است از او خواهش کنم بچه چهل و پنجمش را به من بدهد، که کلی دردسر دارد . یا باید بروم مراحل هزینهبر درمان ناباروری را طی کنم یا باید بروم بهزیستی. فرض کنیم من گزینه بهزیستی را انتخاب کردم.
بهزیستی بروم میگوید تو باید مقداری از اموال یا نصف مالت را به نام یتیم کنی. من میگویم اگر بچه خودم هم بود و به من میگفت نصف اموالت را به نام من کن آنچنان میزدم توی گوشش که اسم و فامیل من و خودش و مادرش و همسایهها را تا ده خانه آن طرفتر، همه با هم یادش برود.
حالا فرض کن یواشکی ساندویچ مغز خر را که توسط همسرم تهیه شده است، خوردم و راضی شدم اموالی را که ندارم بزنم به نامش . محرمیت فرزند را چه کار کنم؟ دختر آوردن راحتتر از پسر است. باید صیغهی دختر را به پدرم بخوانم البت اگر پدرم زنده باشد. دختر میشود نامادری من و اینگونه با من محرم میشود. اما اگر پسر بخواهیم چه خاکی به سر کنیم. اگر صیغهی پسر را با فرض اینکه پدرزن فوت شده به مادر زن بخوانیم که به دختر مادرزن که همسر من است محرم بشود باز هم محرم نمی شود چرا؟ برای اینکه طبق یکی از آیات سوره نساء باید رابطه شویی زن شوهر فوت شده برقرار شود تا محرمیت با همسر من ایجاد شود. پس باید دنبال راه دیگر بگردیم. خلاصه یک دردسر و کار پیچیده و خر اندر خر و شیر اندر شیری است که نگو.
و من سراغ ندارم که ائمه از این قانونهای محرمیت استفاده کرده باشند. شما سراغ دارید بگویید.
ما چند کلمه از قرآن را درست ترجمه کنیم تمام این مشکلات حل میشود.
و آن کلمه ما ملکت ایمانکم است. در اکثر ترجمهها زیر این عبارت نوشته شده کنیز یا غلام یا برده و کلا خودشان را راحت کردهاند اما این معنی قدیم بوده. الان معنی دیگر میدهد.
بالاخره وقتی یک عبارتی چندین بار در قرآن تکرار میشود یک مقدار انسان باید شک کند. نکند چیز دیگری هم منظور بوده است؟
شما بعد از خواندن این قسمت، از شنیدن خبر طلاق زن و شوهر دکتر یا پولدار یا زن و شوهر مذهبی تعجب نمیکنید. میگویید حتما قانتات را درست تفسیر نکرهاند. شونصد ساعت تفسیر آیه ای حساس را دارم توی چند صفحه میگویم طولانی میشود خب
شب هنگام وارد مسجد همی شدم تا اندکی عبادت بنمایم. ناگهان متوجه شدم استادالعلما در گوشهی مسجد مشغول عبادت است.
به نزد ایشان رفتم و گفتم سلام اوس.
استادالعلما: سلام اوس دیگر چه مدل حرف زدن است؟
من: چون شب هنگام بود و خستگی بر جسم غالب، گفتم کلمه استاد را دو قسمت بنمایم. اوس را اول بگویم و تاد را هم هر وقت خستگی از تن به در رفت.
استادالعلما: انسان همیشه باید امید داشته باشد. تو هم خوب میشوی پسرم. فقط ناامید نشو.
من: استادالعلما شوخی مینمایم.
در کنار استاد ساعتی چند مشغول عبادت شدم. چشمانم را خواب رفت.
من: شما نمیخواهید به خانه بروید؟
استادالعلما: نه.
من: چیزی شده است؟
استادالعلما: چه چیزی مثلا؟
من: cheeze همان پنیر است. پنیری شده است؟
استادالعلما: تو نمیتوانی مثل بچه آدم حرف بزنی؟
من: بچه آدم منظورتان قابیل است یا هابیل؟
استادالعلما: گویا باید از دمپایی ابری استفاده بنمایم؟
من: استاد رحم بنمایید. نکند شما را از منزل بیرون راندهاند؟
استادالعلما: نه. مرا بیرون نراندهند. من خود، خودم را بیرون راندهام.
با خنده گفتم: ای بابا استاد شما هم مثل من برون رانده شدهاید؟
استادالعلما: نخند بیادب! زن را که نمیتوان در خلوت شب بیرون کرد. در نتیجه خود برون شدم.
من: ببخشید. شما که به همه مشاوره میدهید دیگر چرا؟
استادالعلما: أزهد النّاس فی العالم أهله و جیرانه. خانواده و همسایگان مرد دانشمند از همه مردم نسبت به او بىرغبتترند. (نهج الفصاحةص: 207) حرفهای من برای تو جذاب است چو من در نظر تو استاد هستم. اما خانواده من، مرا استاد نمیبیند چون نزدیک آنها هستم. مرا یک آدم معمولی با کارهای معمولی مثل خواب و خوراک و میبینند. پس طبیعی است که من هم با همسرم دعوایم شود.
من: خب شما که دانایید چرا آن را حل نمیکنید؟
استادالعلما: من راه حل را میدانم اما او قبول نمیکند چون أزهد النّاس است. در این مواقع یک فرد سومی که او قبولش دارد باید بیاید و همان حرفهای من را به او بزند تا قبول کند. یا من روی خودم کار کنم تا صاحب نفس شوم. و نفسم در او اثر کند. من اکنون دارم برخورد یونسی(ع) میکنم؟
من: برخورد یونسی(ع) چیست؟
استادالعلما: برخورد یونسی(ع) یعنی هر اتفاقی بدی که میافتد تقصیر من است نه خدا.
من: بیشتر مرا روشن بنمایید.
استادالعلما: برخورد شیطانی یعنی اینکه در اتفاق بد، همه چیز تقصیر خداست. و برخورد یونسی(ع) یعنی اینکه خدا پاک است همه چیز تقصیر من است. شیطان به خدا میگوید: قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ (اعراف16) گفت: پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى، من هم براى[فریفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.(اعراف16) شیطان نمیگوید من اشتباه کردم و به بیراهه رفتم. میگوید خدایا تو مرا به بیراهه افکندی. و حضرت یونس(ع) بعد از اعلام توحید لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ اولین چیزی که میگوید کلمه سبحان است. سُبْحانَکَ یعنی خدای تو پاکی. اشتباه از تو نیست. و دومین چیزی که میگوید این است. تقصیر خودم بود إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ.
. لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ (انبیا87) معبودى جز تو نیست، منزّهى تو، راستى که من از ستمکاران بودم. (انبیا87)
علت اینکه روی ذکر یونسیه این قدر تاکید میشود این است که دقیقا نقطه مخالف شیوه شیطانی است. اگر الان در یک وضعیت افتضاحی هستی برخورد یونسی(ع) کن تا نجات پیدا کنی. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ (انبیا88) پس[دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را[نیز] چنین نجات مىدهیم. (انبیا88) کذلک یعنی مثل یونس(ع) باش تا نجاتت بدهیم. بخواهی شاخ بازی در بیاوری و مدل شیطان بگویی خدایا این چه تقدیری است که برایم رقم زدی و اینها، مثل چیز در چیز میروی.
من: مثل خر در گل؟
استادالعلما: نه. مثل آهو در عسل گیر میکنی.
من: آخر تا الان چه کسی دیده که آهویی در عسل گیر کرده باشد؟
استادالعلما: وقتی خدا بخواهد میشود. مثل من که آهویی هستم در عسل.
من: حالا چه مشکلی پیش آمده؟
استادالعلما: اگر فکر کردی یک بانوی مومن تنظیمات عزت و ذلت را براحتی میپذیرد و قبول میکند و طبق حدیث الْعَزِیزَةَ فِی أَهْلِهَا الذَّلِیلَةَ مَعَ بَعْلِهَا باشد کاملا در اشتباهی.
من: حتما حرف غیرمنطقی میزند و منطق را هم قبول نمیکند.
استادالعلما: اتفاقا ظاهری کاملا منطقی دارد. خیالت راحت!
من: چطور؟
استادالعلما: بانوی ما از طریق فیلم و سریالهای ما، افکار فمنیستی در ناخودآگاهش رفته است و آیهی قرآن را هم به جای اینکه از مفسر بپرسیم از فقیه و منظر فقهی می پرسیم یعنی هم توجیه به ظاهر عقلی دارد و هم توجیه به ظاهر قرآنی.
من: بیشتر بنمایانید.
استادالعلما: توجیه بانوان این است که زندگی مشترک یعنی همفکری با هم و هر دو با هم تصمیم بگیرند. مدیریت دو نفره. هر که استدلالش قویتر بود او باید تصمیم نهایی را بگیرد. و کلمهی قانتات را هم میدهند دست فقیه و نه مسفر. .فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ .(نساء34).پس، نِ درستکار، فرمانبردارند[و] به پاس آنچه خدا[براى آنان] حفظ کرده، اسرار[شوهرانِ خود] را حفظ مىکنند.(نساء34) قانتات را فقهی و با توجه به کلمه نشوز در حالت مینیمم در نظر میگیرند و میگویند. قانت یعنی اطاعت در امور جنسی و خارج نشدن از منزل به شرط عدم ضایع شدن حقوق شوهر. . کم بگم دعوا می شود (^o^) شاهکار روانشناسی آیه34 نساء است که ما ها بلد نیستیم توضیح دهیم.
قنوت عبارت است از دوام طاعت و خضوع (تفسیرالمیزان جلد4ص544)
در صورتی که قانتات یک کلمه اخلاقی است نه فقهی که با نشوز ترجمه شود. قانتات باید با عبارت قبل آن یعنی فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِم ترجمه شود.
من: استاد هر که استدلالش قویتر است او باید تصمیم نهایی را بگیرد خب؟
استادالعلما: اکثر اختلافات، اختلاف سلیقه است نه اختلاف استدلال. مثلا یکی میگوید ساعت دو برویم، یکی میگوید ساعت سه برویم. هیچ کس کوتاه نیاید دعوا میشود.
در اختلافات هر کس استدلال خود را کاملا قویتر میبیند و دعوا میشود. بانوان از منظر جمال نگاه میکنند و استدلال خود را قویتر میبینند و مردان هم از منظر جلال نگاه میکنند و استدلال خود را قویتر میبینند. مثلا قرار است مهمانی بدهند. زن از منظر جمال میگوید سه نوع غدا بدهیم، چون وقتی آنجا مهمان بودیم آنها هم همینکار را کردند. و اکرام مهمان هرچه بیشتر، بهتر. و مرد میگوید دو نوع غذا بدهیم. سه نوع اسراف است. زن از منظر جمال میگوید غذای سوم یک دسر ساده است، اسراف نیست. جلوی خانودهام بدون دسر آبرویم میرود. مرد میگوید آبرو در سادگی است و ایمان و نه دسر. زن میگوید حوزه آشپزخانه مربوط به من است. مرد میگوید تامین مالی بر عهده من است. استدلالهای زن جمالی و استدلالهای مرد جلالی. و هر دو هم توجیه دینی دارند. یکی میگوید اکرام مهمان. یکی میگوید اسراف نکردن.
و به همین راحتی در یک خانوادهی دو مدیریتی دعوا ایجاد میشود و هر دو هم استدلال خود را قویتر میبینند.
من: استاد همسر انسان همراه ماست. در تصمیمها او هم باید شرکت کند؟
درباره این سایت